..:: بی سرزمین تر از باد ::..

تن تشنه مثل خورشید... بی سرزمین تر از باد... کولی تر از ترانه... بی پرده مثل فریاد

..:: بی سرزمین تر از باد ::..

تن تشنه مثل خورشید... بی سرزمین تر از باد... کولی تر از ترانه... بی پرده مثل فریاد

خواندنی

پزشک قانونی به تیمارستان دولتی سرکی کشید و مردی را میان دیوانگان دید که به نظر خیلی باهوش می‌آمد. او را صدا کرد و با کمال مهربانی پرسید: "می‌بخشید، آقا شما را با چه علت به تیمارستان آورده‌اند!؟"

مرد در جواب گفت:

آقای دکتر بنده زنی گرفتم که دختری 18 ساله داشت. روزی پدرم از این دختر خوشش آمد و او را گرفت، از آن روز به بعد زن من؛ مادر زن پدر شوهرش شد، و چندی بعد دختر زن من که زن پدرم بود پسری زایید که نامش چنگیز گذاشتند، چنگیز برادر من شد، اما در همان حال چنگیز نوه‌ی زن من بود و از این قرار نوه‌ی من هم می‌شد، و من پدربزرگ برادر ناتنی خود شده بودم!!!

چندی بعد زن من پسری زایید، و از آن روز زن پدرم، خواهر ناتنی پسرم و حتی مادربزرگ او شد، در صورتی که پسرم، برادر مادربزرگ خود و حتی نوه‌ی او بود. از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم خواهر پسرم می‌شود، بنده ظاهرا خواهر زاده‌ی پسرم شده‌ام، ضمنا من پدر مادرم و پدربزرگ خود هستم. پس پدرم، هم برادر من است و هم نوه‌ام!!!

حالا آقای دکتر اگر شما هم چنین مصیبتی گرفتار می‌شدید، آیا کارتان به تبمارستان نمی‌کشید!؟

به نظر شما چطور... از نظر من که خداییش حق داره!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر~I.B.G~ سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 00:10 http://Niloofar-ibg.persianblog.com

سلام،خیلی خوشحال شدم که سر زدین و نظر دادید،بازم بیاین.......یا حق.

دادش سیا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:14

سلام
مطلب جالبی بود
همیشه از این مطالب بزنین

کوثر شنبه 11 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 23:42 http://yoka.blogfa.com

سلام بابا ای ول خوشم اومد
حرف دل منو زدی
خوشم اومد
اینو واقعا خوب اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد